۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است

قاب خالی


گوش جان بسپارید بهش
مادرش زولبیا دوست داشت و پدرش بامیه.
نیم کیلو بامیه خرید و نیم کیلو زولبیا و رفت خانه.
کلید انداخت ، در را باز کرد و رفت سمت آشپزخانه. وسایل سفره افطار را آماده کرد. همه چیز را سر جایش گذاشت.
زولبیا، بامیه، پنیر، نان، سبزی و گردو. نشست سر سفره. دو قاب عکس را آورد. یکی کنار زولبیا و دیگری کنار بامیه

۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدی
چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۸ ب.ظ مهدی
صبحت بخیر شده

صبحت بخیر شده

صبح ها همین که صدای سوت کشیدن کتری روی اجاق را بشنوی، بوی نان سنگک تازه ی صبح زود پدر به مشامت برسد، و صدای صبحانه حاضر کردن مادر از آشپزخانه بیاید، یا وقتی عطر قرمه سبزی های ظهر جمعه اش توی خانه می پیچد و هوش از سرت میبرد، همین که آغوش گرمشان را لمس کنی بگویی «چقدر دوستشان داری» یعنی «صبحت بخیر» شده! جمعه و شنبه و روزهای دیگرش فرقی نمیکند، صبح هایِ بودنشان همیشه بخیر می شود. 💚
#صبح_بخیر

۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی