شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۳ ب.ظ
مهدی
چشمهاتو ببند، تصور کن یک ظهر خردادى رو.
صداى
بازى پسربچه هاى شیطونى از کوچه پشتى میاد. صداى آب حوض و بوى گلدون هاى
شمعدونى دور حیاط رو تصور کن. فکر کن که یک رمان رو نصفه نیمه توى ایوون
رها کردى و غرق شدى توى خیال هات. فکر کن صداى جلزولز روغن میاد و بوى کتلت
هاى مامانت کم کم داره میرسه به حیاط. فکر کن بابا الان از در وارد میشه و
با کلى خرید و یه هندونه زیر بغل توى صورتت میخنده.
به این چیزها فکر کن، ول کن زندگى این روزهارو ...
۹۶/۰۳/۰۶
۱
۰
مهدی